اَصحاب سَبت: گروهى از عذابشدگان يهود بر اثر سرپيچى از فرمان خداوند درباره حرمت كار در روز شنبه
اين واژه بهصورت صريح تنها يك بار در آيه 47 نساء/4 بهكار رفته است; ولى در آيات 65ـ66 بقره/2; 154 نساء/4; 78 مائده/5; 163 اعراف/7 و 124 نحل/16 داستان اين قوم و سرانجام آنان بيان گرديده است.واژه «سَبْت» كه در زبان عبرى «شبات» خوانده مىشود به معناى استراحت كردن، پايان كار، مرگ و يكى از روزهاى هفته، مىآيد.[67]وجه نامگذارى اين روز به «سبت» در نزد يهود، پايان يافتن خلقت آسمان*ها و زمين و موجودات ديگر در آن زمان يا تعطيلى كار در آن روز و استراحت يهود و پرداختن به عبادت خداوند است.[68]
«اصحاب سبت»ازقومبنىاسرائيل بودند: «لُعِنَ الَّذينَ كَفَروا مِن بَنى اِسرءيلَ...» (مائده/5،78) و در شهرى ساحلى بهنام «اَيله»[69] ميان «مصر» و «مدين» يا «مدين» يا «طبريه» يا «مقنا» (كه بين «مدين» و «عينونا» قرار داشته) زندگى مىكردهاند.[70] اين قوم در عصر پيامبرى حضرت داود(عليه السلام)بوده[71] و شمار آنان را 000/70 يا 000/12 نفر گفتهاند.[72] گروهى از مورخان و مفسران نيز آنها را بخشى از قوم ثمود پنداشتهاند كه بر اثر همجوارى با بنىاسرائيل به ديانت يهود گرويدهاند.[73]
خداوند يهود* را به امساك <[خوددارى از كار] و تعظيم روز جمعه فرمان داد[74]; اما آنان در اين فرمان الهى اختلاف كرده، با اين باور كه روز شنبه به سبب پايان يافتن آفرينش آسمانها و زمين در آن روز بزرگترين روزهاست[75]، از پذيرفتن روزى جز شنبه سرباز زده، فرمان خداوند را ناديده گرفتند، از اينرو خداوند نيز كار را بر آنها سخت گرفت و كار كردن در آن روز از جمله صيد* ماهى كه با توجه به ساحلى بودن محل سكونتشان از كارهاى رايج و مهم آن قوم بود، بر آنها حرام گشت[76]: «اِنَّما جُعِلَ السَّبتُ عَلَى الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ...» (نحل/16،124) يهوديان تا مدتى بر اين فرمان پايبند بوده، در روزهاى شنبه با تعطيل كردن كار به عبادت و استراحت مىپرداختند; ولى ماهيان چون روزهاى شنبه خود را در امان مىديدند بهصورت انبوه در كنارههاى دريا و روى آب نمايان مىشدند، بهگونهاى كه سطح آب ديده نمىشد: «...تَأتيهِم حيتانُهُم يَومَ سَبتِهِم شُرَّعـًا...» (اعراف/7،163); ولى در روزهاى ديگر به زير آب رفته و جز شمار اندكى بر روى آب نمىآمدند: «...و يَومَ لايَسبِتونَ لاتَأتيهِم...» (اعراف/7،163) آنان مدتى اين وضع را تحملكرده، مانند گذشتگان و پدرانشان از صيد ماهى در روز شنبه پرهيز مىكردند; ولى پس از آن نتوانستند بر تمايلات نفسانى خود چيره شوند و چون از يك سو نمىخواستند از فرمان الهى سرپيچى كرده، گرفتار كيفر شوند و از سوى ديگر حاضر نبودند از خيل ماهيان روز شنبه بى بهره باشند به حيلهاى دست زدند كه ظاهر آن فرمانبرى و باطنش نافرمانى بود. آنان در كنار دريا حوضچههايى حفر كرده و از طرف دريا جويهايى را به اين حوضچهها كشيدند. روز شنبه هنگامى كه آب دريا بالا مىآمد به وسيله اين جويها ماهيان زيادى به سوى حوضچهها هدايت مىشدند و هنگامى كه آب دريا پايين مىآمد در آن حوضچهها گرفتار مىشدند و در روز يك شنبه آنها را صيد مىكردند.[77] برخى نيز گفتهاند: آنها در شب شنبه تورهاى ماهيگيرى را مىگستراندند و چون روز شنبه ماهيان زيادى در تورها جمع مىشد روز يك شنبه تورها را جمعآورى مىكردند و از اين راه اموال فراوانى بهدست مىآوردند.[78] در آغاز، اين كار با ترس و پنهانى صورت مىگرفت; ولى به تدريج در ميان آنان گسترش يافت و صورتى آشكار به خود گرفت; اما در برابر اين گروه كه با حيله به صيد ماهى مىپرداختند دو گروه ديگر وجود داشتند: گروهى كه نه به صيد ماهى مىپرداختند و نه صيادان را از اين كار نهى مىكردند و موعظه آنها را بىفايده دانسته، مىگفتند: آنان را به حال خود واگذاريد تا نابود، يا به عذاب الهى گرفتار شوند: «...لِمَ تَعِظونَ قَومـًا اَللّهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عَذابـًا شَديدًا...» (اعراف/7،164) گروه ديگر كسانى بودند كه به فرمانهاى پيامبرشان پايبند بوده و به اميد اينكه گناهكاران به سخنانشان گوش فرا داده از اين عمل دست بكشند به هدايت گمراهان پرداخته و آنان را از اين كار باز مىداشتند. اين گروه كه به گفته برخى حدود 000/10 نفر[79] بودند هنگامى كه ديدند سخنانشان در گناهكاران اثرى ندارد از آنان جدا شدند.[80]
به تصريح قرآن، گروهى كه در برابر اين منكر ساكت نشده و نهى* از منكر نمودند، نجات يافته، گرفتار عذاب نشدند: «...اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ...» (اعراف/7،165); اما درباره گروه دوم كه نهى از منكر را ترك كردند برخى از مفسران گفتهاند كه آنها نيز نجات يافتند، زيرا آيه «...واَخَذنَا الَّذينَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـيس بِماكانوا يَفسُقون» (اعراف/7،165) آنان را دربرنمىگيرد، چون آنها مىدانستند سخنانشان در گناهكاران اثرى ندارد.[81] برخى ديگر مىگويند: آنان دچار عذاب شده، بهصورت مورچه مسخ شدند[82] و آيه «...واَخَذنَا الَّذينَ ظَـلَموا بِعَذاب بَـيس...» (اعراف/7،165) شامل آنها نيز مىشود، زيرا خداوند فقط نهى كنندگان از منكر را از نجاتيافتگان خوانده است: «فَلَمّا نَسوا ماذُكِّروا بِهِ اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ...». (اعراف/7،165) گروهى از مفسران نيز درباره آنان سكوت كرده، سرانجام آنان را نامعلوم دانستهاند.[83]
امّا گروهى كه ماهى صيد مىكردند بهصورت ميمون مسخ* شدند: «فَلَمّا عَتَوا عَن ما نُهوا عَنهُ قُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» (اعراف/7،166) آيه65 بقره/2 نيز تجاوزكارى اصحاب سبت و مسخ شدن آنان به ميمون را گزارش مىكند: «ولَقَد عَلِمتُمُ الَّذينَ اعتَدَوا مِنكُم فِى السَّبتِ فَقُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خـسِـين» و طبق برخى روايات و گفته مفسران و مورخان بعد از سه[84] يا 7[85] روز باد و باران شديدى همه آنان را به درون دريا ريخت و هيچ فردى از آنان بر روى خشكى نماند[86]; همچنين بنابر نظر بيشتر مفسران از آيه «لُعِنَ الَّذينَ كَفَروا مِن بَنى اِسرءيلَ عَلى لِسانِ داوودَ و عيسَى ابنِ مَريَمَ ذلِكَ بِما عَصَوا و كانوا يَعتَدون» (مائده/5،78) برمىآيد كه قومى كه بر اثر نافرمانى از دستور خدا مورد لعن* حضرت داود قرار گرفتند همان اهل «اَيله»* بودند و به سبب بىاعتنايى به حرمت صيد ماهى در روز شنبه حضرت داود آنان را نفرين كرد و گفت: «خدايا آنها را لباس لعنت و عذاب بپوشان» و خداوند آنها را بهصورت ميمون مسخ كرد.[87]
از ديگر آياتى كه مفسران آن را درباره گناه اصحاب سبت دانستهاند آيه «قُل هَل اُنَبِّئُكُم بِشَرّ مِن ذلِكَ مَثوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ و غَضِبَ عَلَيهِ و جَعَلَ مِنهُمُ القِرَدَةَ و الخَنازيرَ و عَبَدَ الطّـغوتَ اُولـئِكَ شَرٌّ مَكانـًا و اَضَلُّ عَن سَواءِ السَّبيل» (مائده/5،60) است كه ضمير«مِنهُم» در آن به اصحاب سبت باز مىگردد. بر اثر گناهى كه مرتكب شده بودند خداوند جوانان آنها را به ميمون و پيرانشان را به خوك* مسخ كرد.[88]
برخى ديگر نيز گفتهاند: كسانىكه به ميمون مسخ شدند اصحاب سبت و كسانى كه به خوك مسخ شدند كافرانى بودند كه پس از معجزه حضرت عيسى(عليه السلام) و نزول مائده آسمانى همچنان بر كفر خود اصرار ورزيدند.[89] شايان ذكر است كه «قرده» در قرآن فقط در سه آيه پيشگفته آمده و همه موارد مربوط به داستان اصحاب سبت است.
كيفيت مسخ اصحاب سبت:
مفسران درباره كيفيت مسخ اختلاف نظر دارند; بيشتر آنان در ذيل يكى از آياتى كه درباره اصحاب سبت آمده تصريح دارند كه مسخ آنها جسمانى بوده[90] و آنان بهصورت ميمون و خوك درآمدند، بهگونهاى كه مردم نيز آنان را با اين هيئت مشاهده كردند.[91] حتى برخى از مفسران گفتهاند: مردان آنها بهصورت ميمونهاى نرينه و زنانشان به ميمونهاى مادينه مسخ شدند.[92] صدرالمتألهين نيز با بيان استدلالى، بر اين باور است كه مسخ اين قوم مىتواند جسمانى باشد و دليلى بر استحاله آن نيست.[93] در برابر قول اول، گروهى با استناد به اينكه مسخ جسمانى مستلزم بازگشت موجود بالفعل به موجود بالقوه است گفتهاند: مسخ نمىتواند جسمانى باشد، بلكه قلوبشان مسخ شد.[94]علامه طباطبايى ضمن پذيرش استحاله بازگشت موجود بالفعل به موجود بالقوه، مسخ را از مصاديق آن ندانسته و قول اول رامىپذيرد.[95]عبرتهاى داستان اصحاب سبت:
بيان داستان اصحاب سبت درسى براى همگان است، گرچه تنها پرهيزكاران از اين درس بهره مىبرند: «...* فَجَعَلنـها نَكـلاً لِما بَينَ يَدَيها و ما خَلفَها و مَوعِظَةً لِلمُتَّقين». (بقره/2،66) مفسران گفتهاند: اين آيه خطاب به يهوديان زمان رسولاكرم(صلى الله عليه وآله)است و مراد از ذكر اين داستان مىتواند دو چيز باشد: 1.اظهار معجزه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)، زيرا آن حضرت به رغم نخواندن كتاب و نوشتهاى، از داستانهاى گذشتگان خبر داد.[96]2. اندرز و هشدارى است به يهوديان زمانِ حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) كه ممكن است شما هم بر اثر تمرد از فرمانهاى خدا گرفتار چنين عذابى شويد. برخى نيز آن را براى اندرز و پند اقوام ديگر دانستهاند.[97] گروهى از مفسران نيز منظور از متقين در آيه «...و مَوعِظَةً لِلمُتَّقين» (بقره/2،66) را امت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)دانستهاند[98]; همچنين از آيه «و لَقَد عَلِمتُمُ الَّذينَ اعتَدَوا...» (بقره/2،65) برمىآيد كه داستان اين قوم در كتب مقدس پيشين نيز بيان شده است، زيرا مخاطب «عَلِمتُم» يهوديان هستند. در آيه «يـاَيُّهَا الَّذينَ اُوتوا الكِتـبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهـًا فَنَرُدَّها عَلى اَدبارِها اَو نَلعَنَهُم كَما لَعَنّا اَصحـبَ السَّبتِ...» (نساء/4،47) نيز اهلكتاب را از دچار شدن به عذاب اصحاب سبت برحذر داشته و آنها را نيز به اينگونه عذابها تهديد مىكند. از اين آيه نيز چنين برمىآيد كه اهل كتاب نيز از گناه و عذاب اين قوم آگاهى داشتهاند كه خداوند به آنها يادآورى مىكند.
درس ديگرِ اين داستان اهميت «نهى از منكر» و سكوت نكردن در برابر پليديهاست، زيرا كسانى كه در برابر گناه صيادان سكوت نكردند از عذاب نجات يافتند: «...اَنجَينا الَّذينَ يَنهَونَ عَنِ السّوءِ...» (اعراف/7،165) و نيز برخى مفسران از اين داستان استفاده كردهاند كه اميد نداشتن به تأثير نهى ازمنكر مجوّز ترك اين واجبنمىشود[99]، زيرا نهى كنندگان از منكر، در پاسخ كسانى كه اين عمل را بىفايده مىدانستند و مىگفتند: «...لِمَتَعِظونَ قَومـًا اَللّهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهُم عَذابـًا شَديدًا...» (اعراف/7،164) گفتند: نهى از منكر ما براى اين است كه در برابر خدا عذرى داشته باشيم يا اينكه شايد هم نهى ما اثركرده، آنها از اين عمل دست بكشند[100]: «...قالوا مَعذِرَةً اِلى رَبِّكُم و لَعَلَّهُم يَتَّقون» (اعراف/7،164)
منابع
اساس البلاغه; انوارالتنزيل و اسرار التأويل، بيضاوى; بحارالانوار; بحرالعلوم، سمرقندى; البحر المحيط فى التفسير; التبيان فى تفسير القرآن; التحقيق فى كلمات القرآن الكريم; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير القرآن الكريم، صدرالمتالهين; التفسير الكبير; تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب; تفسير نمونه; تفسير نور الثقلين; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روض الجنان و روحالجنان; سعد السعود للنفوس; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; كتاب مقدس (عهدين); كشف الاسرار و عدةالابرار; الكشاف; لسانالعرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; الميزان فى تفسير القرآن.ابوالفضل روحى
[67]. لسانالعرب، ج6، ص141; الصحاح، ج1، ص250; اساس البلاغه، ص200، «سبت».
[68]. كتاب مقدس، پيدايش 2: 2ـ4; التحقيق، ج5، ص16، «سبت»; التبيان، ج1، ص290.
[69]. كشفالاسرار، ج1، ص223; مجمعالبيان، ج4، ص756; تفسير سمرقندى، ج1، ص126.
[70]. مجمعالبيان، ج4، ص756; بحارالانوار، ج14، ص60;الميزان، ج8، ص302.
[71]. تفسير بيضاوى، ج1، ص109.
[72]. كشف الاسرار، ج1، ص222; مجمع البيان، ج4، ص756.
[73]. الميزان، ج8، ص302.
[74]. نورالثقلين، ج1، ص87.
[75]. كتاب مقدس، خروج31: 12ـ18; تثنيه5: 12ـ16.
[76]. تفسير ابنكثير، ج1، ص110; تفسير بيضاوى، ج1، ص109; الميزان، ج11، ص370.
[77]. مجمعالبيان، ج4، ص756; تفسير قرطبى، ج7، ص94; نورالثقلين، ج1، ص86.
[78]. مجمعالبيان، ج4، ص756; تفسير ابنكثير، ج1، ص109; نمونه، ج6، ص423.
[79]. بحارالانوار، ج14، ص56.
[80]. تفسير بيضاوى، ج2، ص121; فى ظلالالقرآن، ج3، ص1385; روضالجنان، ج1، ص323.
[81]. الكشاف، ج2، ص171; مجمعالبيان، ج4، ص758; الدرالمنثور، ج3، ص588.
[82]. كنزالدقائق، ج5، ص223; بحارالانوار، ج14، ص54; سعدالسعود، ص220.
[83]. مجمعالبيان، ج4، ص756; تفسير بغوى، ج2، ص175.
[84]. التبيان، ج1، ص290; روضالجنان، ج1، ص324; تفسيرصدرالمتألهين ج3، ص468.
[85]. مجمعالبيان، ج4، ص759; البحرالمحيط، ج1، ص398.
[86]. مجمعالبيان، ج1، ص264.
[87]. همان، ج3، ص357; الميزان، ج6، ص82.
[88]. مجمعالبيان، ج3، ص333; تفسير ابنكثير، ج1، ص109.
[89]. كشفالاسرار، ج3، ص165; مجمعالبيان، ج3، ص333.
[90]. مجمعالبيان، ج4، ص759; تفسير صدرالمتالهين، ج3، ص472.
[91]. مجمعالبيان، ج4، ص759; سعد السعود، ص219.
[92]. الدرالمنثور، ج3، ص588.
[93]. تفسير صدرالمتالهين، ج3، ص472.
[94]. جامعالبيان، مج1، ج1، ص472; البحر المحيط، ج1، ص397.
[95]. الميزان، ج1، ص206.
[96]. التفسير الكبير، ج3، ص110.
[97]. مجمعالبيان، ج1، ص265.
[98]. تفسير ابنكثير، ج1، ص111; البحرالمحيط، ج1، ص399; الدرالمنثور، ج1، ص185.
[99]. جامع البيان، مج6، ج9، ص124ـ125; التبيان، ج5، ص13.
[100]. جامعالبيان، مج6، ج9، ص124ـ131; تفسيرقرطبى، ج7، ص195.